عاشق که بود غلام معشوق


سرمست علی الدوام معشوق

از خویشتنش خبر نباشد


دایم مست مدام معشوق

مستی نکند ز آب انگور


مستیش همه ز جام معشوق

برخواسته از سر دو عالم


پابنده شده بدام معشوق

از کام و هوای خویش رسته


کامش همه گشته کام معشوق

گامی ننهاده هیچ جائی


جز بر آثار گام معشوق

گم کرده نشان و نام خود را


گشته است نشان بنام معشوق

وحشی صفت از جهان رمیده


وز جان و دلست رام معشوق

گوش هر قوم با سروشی است


گوش فیض و پیام معشوق